آه زمان
در پس ثانیه های این
ساعت نبضی دست چپ من
چه می گذرد ؟
جز تنهایی یک خیال
جز سردی یک نگاه مردی ؛ خسته
هیچ
آه ای زمان
تو به گرد خویش به تگراری
و من نیز
شهر ؛
شلوغ تر از آنچه که هست ، هست
و من ؛
تنها تر از قدم های خویش
تنها تر از ؛
آنچه که هستم
هستم...
این روزها زندگیم پر شده از
تاریخ های نا معلوم
نقطه چین های بی انتها
جاهای خالیه دردناک
تفسیرهایی گنگ ومبهم......
تو سخت ترین فصل
زندگیم بوده ای ...
بی شک خواهم افتاد
از اوج تمام بودن هایم..
برگه ها بالا..
تاریخ های نا معلوم
نقطه چین های بی انتها
جاهای خالیه دردناک
تفسیرهایی گنگ ومبهم......
تو سخت ترین فصل
زندگیم بوده ای ...
بی شک خواهم افتاد
از اوج تمام بودن هایم..
برگه ها بالا..
میان این همه مهمان
چقدر تنهایم
وقتی ،
مابین این همه کفش
کفش های تو نیست ...